دست اَزت نمی کشم ، که گفت عاشقم بشی ؟
حکم اَبد که میدهی ، مرا به بند می کشی
زلزله خیزه این مکان ، دو چشم زاغ سوز تو
روی گُسل نشسته دل ، چه ارتعاش و لرزشی
توت و تمشک می رسد ، چه نوبرانه از لبت
داغیِ بوسه می خرم ، به جای هر سفارشی
تلخی قهوه می زند ، گلوی انزوای من
خلوت شاعرانه هم ، نداره بی تو ارزشی
بیت به بیتِ این غزل ، سراسر استعاره شد
از تو همیشه گفته ام ، به هر زبان و گویشی
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ][ دوشنبه 9 فروردين 1395 ] [ 12:02 ] [ فواد شجاع الدینی ] [ بازدید : 361 ] [ ]
آخرین مطالب