دست اَزت نمی کشم ، که گفت عاشقم بشی ؟
حکم اَبد که میدهی ، مرا به بند می کشی
زلزله خیزه این مکان ، دو چشم زاغ سوز تو
روی گُسل نشسته دل ، چه ارتعاش و لرزشی
توت و تمشک می رسد ، چه نوبرانه از لبت
داغیِ بوسه می خرم ، به جای هر سفارشی
تلخی قهوه می زند ، گلوی انزوای من
خلوت شاعرانه هم ، نداره بی تو ارزشی
بیت به بیتِ این غزل ، سراسر استعاره شد
از تو همیشه گفته ام ، به هر زبان و گویشی
پستچی
پاکتی به دستم داد
امضا گرفت
باور نمی کردم
تو چشمانت را
برایم فرستاده بودی
خانه زُل زد در نگاهم ، در زمستانی بعید
سوز و سرما بود با من ، با تو هم برفی شدید
چتر خود را وا کن امشب ، زیر بارانم بمان
نم نمک باران ، خیابان ، آسمان در من چکید
خواب کنعان دیده یوسف ، دم به دم در بغض چاه
گرچه یوسف را زلیخا ، قبلِ من از دل خرید
سر کشیدم ساغرت را ، می به جانم ریختی
طعم لب را بوسه هایم ، گرچه از ساغر چشید
قهوه چی قلیان به قلیان ، سر عوض میکرد و باز
او به جز چشمان ماهت ، مشتری با من ندید
رحل قرآن تُنگ ماهی ، باز هف سین سال عشق
با تو بودم در کنارت ، در کنارت روز عید
کار مضراب است و دستت ، آنکه جادو کرده است
زخمه زن آتش بکش ، چون هور و ماهورم رسید
کوششم کامل نشد ، چون عکس نازت ناقص است
دل از این کُل ، زلفِ کاکل ، دامنی از گل کشید
لَنگه شعرم ، لَنگه یک بیت است تا کامل شود
مصرعی هم قرض این ، ابیات محدودم دهید
ناقوس طرب ، به رسم هر بار دهید
مِیخواره منم ، پیاله پُربار دهید
منظور من است ، چشم افسونگر یار
یک لحظه درنگ ، تاب اقرار دهید
هر بار سیاوُشانه دل سوخت ولی
باید دل خسته را ، که تیمار دهید
دُردی کش ماست بی گمان ، بَربَط عشق
پی در پی از این ، پیاله هر بار دهید
لولی وَش و ماه پیکر آن ، لُعبت ناز
بر او صلوات و نذر بسیار دهید
باران
به شیشه من می خورد هنوز
بر تکه های این همه من
رد بارش است
از حال و روز پنجره ها
در تعجبم
هی شیشه
شیشه
شیشه
همش
شیشه توی قاب
این شیشه
مات و مه آلود قطره هاست
باران که میزند آرام می شوم
باران
حقیقت یک روز ابری است
تازگی قافیه در شعر شما باب شده
نام زیبای تو میگن ، همه مهتاب شده
نام لیلا مُده انگار هنوزم که هنوز
بی جهت نیست که مجنون شدنم باب شده
بَه چه عکسی شده با روسری و کفش سفید
رو سرت چادر گلدار تو هم ، قاب شده
شعر می گویم و در حال و هوایی پُرِ یاس
مدتی شعر من آلوده سهراب شده
عاشقی هست ، تحمل کن و هر دفعه نگو
دانه اش را ملخی خورده که نایاب شده
گلاب از گل گرفتن کار من نیست
تماسم می دهی با هر چه خوبیست
تویی خاکی ترین معبود قلبم
خداوندی که حوا آدمش نیست
اگر نیلی ، اگر موسی شد عشقت
عصایش دست من ، می گویی از کیست
به دریا می زنی دل را عزیزم
پس این دلواپسی ، دلشوره از چیست ؟
تو با من آمدی ، باران به باران
هوایم را تو داری ، نمره ات بیست
نگرانی ات بیهوده است
بخاری را کم کن
پتو هم نیازی نیست
عشق گرمت می کند