ساعت شکست
خانه تلاطم گرفت و بعد
باران گرفت و خیسِ تو شد کوچه در غروب
یک ساعت از
تمامیِ آن لحظه ها گذشت
بند آمد آسمان
به خدا آمدی که زلف
وا شد گِره
گِره به گره از میان اشک
تا خورده بودم و از درد
پُر شدم که صبح
ابیاتی از چَکامه ی من با تو شد بهار
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ][ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 10:19 ] [ فواد شجاع الدینی ] [ بازدید : 531 ] [ ]
آخرین مطالب